نوع مقاله : مقالۀ پژوهشی
نویسندگان
گروه زبان و ادبیات فرانسه، دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ایران
چکیده
قرن بیستم آبستن تغییر و تحولات عظیم سیاسی و اجتماعی بوده است. ادبیات، هنر و علم نیز متأثر از وضعیت حاکم بر جامعه بودهاند. در اروپا، بهخصوص در فرانسه، نویسندگان بسیاری چه با آثارشان و چه با موضعگیریهایشان در عرصههای گوناگون، نام خود را در تاریخ ثبت کردهاند. ژولین میشل لریس از آن معدود نویسندگانیست که بهدلیل حضور مستمرشان در طول قرن، ردپای محونشدنی از خود بهجای گذاشته است. منتقدان معمولاً برای تعیین جایگاهی برای او دچار مشکل میشوند و موقعیت ثابت و مشخصی را برایش نتوانستهاند در نظر بگیرند. عدهای او را شرححالنویس و شاعری متبحر میدانند که توانست تحولی عظیم در نگاه «خود» و استفاده از زبان، ایجاد کند. عدهای دیگر نیز، بهواسطة تحقیقات گستردهاش بر روی زبان، آداب و رسوم اقوام آفریقایی او را قومنگاری شایسته مینامند. ولی آیا نمیتوان ادعا کرد که این دو قلمرو نزد لریس نهتنها مغایرتی با یکدیگر ندارند، بلکه ردپایی از هر کدام در دیگری یافت میشود؟ بهعبارتی، آیا شعر و قومشعر، آنطور که میشل بوژور میگوید، مکمل یکدیگر و جداناپذیر نیستند؟
کلیدواژهها
ارسال نظر در مورد این مقاله