شهریار منصوری
چکیده
تلاش ساموئل بکت در کنار زدن ساختار انسانمحور فصلی جدید در آثار دراماتیک وی ایجاد مینماید که نهتنها در آن خبری از جدال اصالتاً کانتی میان انسان و جهان پیرامون او در جهت اثبات برتری انسان نیست، بلکه مؤکد ظهور نگاهی شیءمحور به اصل وجود انسان است. براین اساس این دیدگاه، شخصیتهای خلقشده در آثار نمایشی بکت، یا دَرکی از ماهیّت کاربردمحور ...
بیشتر
تلاش ساموئل بکت در کنار زدن ساختار انسانمحور فصلی جدید در آثار دراماتیک وی ایجاد مینماید که نهتنها در آن خبری از جدال اصالتاً کانتی میان انسان و جهان پیرامون او در جهت اثبات برتری انسان نیست، بلکه مؤکد ظهور نگاهی شیءمحور به اصل وجود انسان است. براین اساس این دیدگاه، شخصیتهای خلقشده در آثار نمایشی بکت، یا دَرکی از ماهیّت کاربردمحور اشیاء ندارند و یا خود را همسنگ سایر اشیاء حاضر در جهان پیرامون میداند. نکتۀ قابل تأمّل در این چرخش دیدگاه بکت متأثر از دو برداشت فوق را میتوان بهاینترتیب تعریف نمود: خروج شیء از حالت وجودیِ ابزار محض و تبدیلشدن آن به شیء مستقل با امکان بازخوانی واقعیت بر اساس ماهیّت کاربردی خود از یک سو؛ و سقوط انسان توانا مدرن در پرتگاه سکون از سویی دیگر. آنچه این مقاله به تحلیل آن خواهد پرداخت عبارت است از انطباق دیدگاه شیءگرای بکت با فلسفۀ هستیشناسی پسامدرن در جهت شناخت بعدی ناشناخته از تفکر انتقادی او که در آن انسان و شیء در لایههای متفاوت از هستیشناسی برابری میکند. لذا این مقاله با بررسی نمایشنامه بازی بدون کلام ۱ و با نگاهی منطبق بر فلسفۀ پسامدرن شیءگرای گراهام هارمن بر آن است تا نگاه منتقدانۀ بکت به وضعیت انسان در اواخر قرن بیست را فارغ از دیدگاههای تکراری پژوهشهای انتقادی پیشین بررسی نماید. دست آورد پژوهشی مقالۀ حاضر را میتوان معرّفی و سپس بررسی چهارچوب هستیشناسی نوینی دانست که در آن از انسان متعال مدرن تنها خسی در صحرای صحنۀ پسامدرن بکت باقی مانده است؛ صحرایی که هبوط انسانگرایی را نوید میدهد.