زبان و ادبیات انگلیسی
زهرا طاهری
چکیده
پژوهش حاضر به بررسی «گفتمان چرک» و ارتباط آن با پدیدۀ «مهاجرت» میپردازد. نویسنده با استفاده از رویکرد مطالعات فرهنگی و بهرهگیری نظریّات منتقدانی نظیر داگلاس و بومن و تمرکز بر موضوعاتی چون انزجار، غریبگی و اقتصاد احساسی در پی پاسخ به این پرسش بنیادی است که چگونه گفتمان زیستقدرت از مقولۀ «چرک» بهمنزلۀ ...
بیشتر
پژوهش حاضر به بررسی «گفتمان چرک» و ارتباط آن با پدیدۀ «مهاجرت» میپردازد. نویسنده با استفاده از رویکرد مطالعات فرهنگی و بهرهگیری نظریّات منتقدانی نظیر داگلاس و بومن و تمرکز بر موضوعاتی چون انزجار، غریبگی و اقتصاد احساسی در پی پاسخ به این پرسش بنیادی است که چگونه گفتمان زیستقدرت از مقولۀ «چرک» بهمنزلۀ ابزاری در راستای کنترل، انقیاد و حذف اقلیت «دایاسپورا» استفاده کرده و آن را با سیاست پیوند زده است؟ بدین منظور، دو داستان کوتاه مالامود - پرندۀ یهودی (1963) و عزاداران (1955) - به روش توصیفی‑تحلیلی بررسی میشوند تا با تمرکز بر مقولۀ «چرک»، ارتباطِ بین اعمال نظم بر بدنِ افراد و انضباط مورد نظر گفتمان زیستقدرت تبیین شود. چنین استدلال میشود که جنبش «ضدچرک» مدرنیته، با تحمیل دوانگارۀ «تمیز»/«کثیف» به عرصۀ جغرافیای فرهنگی وارد شده و در راستای تداوم ساختارهای سلسلهمراتبی گفتمان انسانگرای لیبرال، دستهبندی قومیتی، حذف و شمول افراد گام برداشته است. این امر به سیاسیشدن مقولۀ حیات و شکلگیری «بیگانگانی» انجامیده که مصداق بینظمی و ناهنجاری هستند. بهعلاوه، گفتمان لیبرال با ذاتی جلوه دادن مقولۀ چرک در این گروهها، سعی کرده توجّه جامعۀ جهانی را از فقر تحمیلشده بر آنها منحرف و با بازنمایی ایشان بهمنزلۀ منبع تهدید ملّی، در راستای حذف فیزیکی آنها اقدام کند.
زهرا طاهری
چکیده
مقالۀ حاضر به بررسی «ریزوسفییر» و نقش آن در چالش ساختار حاکم و جغرافیای فرهنگی میپردازد. نویسنده با استفاده از رویکرد «چپنوگرا» و بهرهگیری از منتقدانی نظیر دلوز، گاتاری و فوکو و تمرکز بر مقولههای «شیزوئید»، «کولی» و مفاهیمی نظیر «بازقلمروسازی» در پی پاسخ به این پرسش است که چگونه «ادبیّات ...
بیشتر
مقالۀ حاضر به بررسی «ریزوسفییر» و نقش آن در چالش ساختار حاکم و جغرافیای فرهنگی میپردازد. نویسنده با استفاده از رویکرد «چپنوگرا» و بهرهگیری از منتقدانی نظیر دلوز، گاتاری و فوکو و تمرکز بر مقولههای «شیزوئید»، «کولی» و مفاهیمی نظیر «بازقلمروسازی» در پی پاسخ به این پرسش است که چگونه «ادبیّات اقلیت» با جایگزینی «ساختار/مکانیسم» ادیپی با «ماشین» ضد ادیپی میتواند مقولۀ هستیشناختی گفتمان نئولیبرالیسمی را به چالش کشد و نوعی سیّالیّت «ریزوسفییری» بیافریند؟ بدین منظور رمان در وستمیلز (2019) نوشتۀ دیشون چارلز وینزلو بررسی میشود تا با تمرکز بر مفاهیمی نظیر «هتروتوپیا»، «بدن بدون اندام» و «گریزگاهها»، ساختار خانوادگی متفاوتی از آنچه تحت تأثیر گفتمان کاپیتالیسمی شکل گرفته به تصویر کشد؛ ساختاری که با تأکید بر سیّالیّت، تقلیل فرد بهصرف بُعد اجتماعی (گفتمان ادیپی) را به چالش میکشد و میکوشد مفهوم نوینی از دموکراسی به دست دهد که مبتنی بر ساختار درختی نیست. استدلال میشود که با رهایی از قید دوانگارهها، علاوه بر جایگزینی گفتمان لیبرالیسمی با «سیاستهای خرد»، هویّت نیز به امری سیّال بدل میشود تا «همنشست» و رابطۀ افقی مبنای روابط انسانی شود.
زهرا طاهری
چکیده
مقالۀ حاضر به بررسی مفاهیم «مسخِ واقعیت» و «خشونت» و تأثیر آن بر «دیگری نژادی» میپردازد. نویسنده با استفاده از رویکرد مطالعات فرهنگی و بهرهگیری از نظریّات منتقدانی نظیر باتلر و ژیژک و تمرکز بر موضوعاتی نظیر «خشونت آشکار/سوبژکتیو»، «خشونت پنهان/ ابژکتیو» و «سوگ» در پی پاسخ به این پرسش ...
بیشتر
مقالۀ حاضر به بررسی مفاهیم «مسخِ واقعیت» و «خشونت» و تأثیر آن بر «دیگری نژادی» میپردازد. نویسنده با استفاده از رویکرد مطالعات فرهنگی و بهرهگیری از نظریّات منتقدانی نظیر باتلر و ژیژک و تمرکز بر موضوعاتی نظیر «خشونت آشکار/سوبژکتیو»، «خشونت پنهان/ ابژکتیو» و «سوگ» در پی پاسخ به این پرسش بنیادی است که ساختار سیاسی آمریکایی، علیرغم داعیۀ دموکراسی و تساوی، از چه روشهایی در راستای حفظ ساختار سنّتی آپارتاید استفاده میکند؟ بدین منظور، رمان پسران نیکل (2019)، اثر کلسان وایتهد بررسی میشود تا با تمرکز بر انواع خشونت و روشهای «مسخِ واقعیت» به چگونگی حذف تدریجی «دیگری نژادی» و درنتیجه حفظ سلسلهمراتب قدرت بپردازد. چنین استدلال میشود که اعمال پدیدۀ «مسخِ واقعیت» علیه «دیگرینژادی»، نسخۀ افراطی «زیستسیاست» فوکویی است؛ چراکه همانند «زیستسیاست»، در این پدیده نیز قتلِ «دیگرینژادی» از سوی غرب با مصونیت قضایی همراه است؛ با این تفاوت که در پدیدۀ «مسخ واقعیت»، ماهیّت وجودیِ «دیگرینژادی» از همان ابتدای امر انکار میشود: یعنی، «دیگریِ» غرب ابتداً با مکانیسمهای بازنمایی، از ردۀ «انسانیت» خارج و سپس به «مرگ مدنی» دچار میشوند، بهطوریکه گویا هرگز فردی نبوده که زنده باشد تا قربانی جنایتی شود. درچنینحالتی، «دیگری» با کمترین هزینۀ سیاسی و درنتیجه بدون «سوگ» از اجتماع حذف میشود. گستردگی این امر، دال بر تقلیلیافتگی مفهوم «انسانیت» و خشونت عمیق ساختاری در عصر حاضر است.